دردو دل من با خدا

گاه و بی گاه دلم بدجوری واسه خدا تنگ میشه .

 

یه وقتایی دلم می‌خواد بهم وقت قبلی بده

 

و تو یه جلسه خصوصی دو نفره درد دلامو بشنوه .

 

اون منو از ملاقاتش به خاطر نگرفتن وقت قبلی محروم نمی‌کنه .

 

هیچ وقت اسمم واسه صحبت با اون وارد یه لیست انتظار طویل نمی‌شه

 

که معلوم نیست کی نوبت به من برسه .

 

محاله ، محاله ممکنه بهم بگه نمی‌پذیرمت .


خیلی بزرگواره ،

 

با وجودی که بالاترین مقام این دنیای شلوغ پلوغه ،

 

هیچ وقت منتظرم نمی‌ذاره . 


گاهی اوقات واسش نامه می‌نویسم و

 

می‌دونم که نامه‌هامو بی‌جواب نمی‌ذاره ،

 

وقتی توی دفتر خاطراتم نامه‌هام رو مرور می‌کنم ،

 

می‌بینم حتی یه دونش هم بی‌جواب نمونده . 


من و خدا یه قول و قراری با هم گذاشتیم ،

 

اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و

 

کمتر و کمتر از عالی‌ترین ،

 

بهم نده و من بهش قول دادم حتی اگر دل بی‌قرارم

 

در حسرت آرزویی بال بال می‌زد و

 

شوق استجابت دعایی آتیشم می‌زد

 

با تموم وجودم بدون ذره‌ای تردید ،

 

اول بگم اجازه خدایا ،

 

خدایا تو اجازه میدی ؟ تو صلاح می‌دونی ؟

 

اگه تو ناراضی باشی دلم به نارضایتیت راضی نمی‌شه ؛

 

می‌دونم آخه تو دوستم داری و

 

همیشه برام بهترین‌ها رو خواستی ؛

 

اصلاً از خوبی بی‌انتهای تو ،

 

بد خواستن محاله .


اعتراف می‌کنم قول سنگینیه و

 

عمل بهش مثله به زبون آوردنش کار ساده‌ای نیست ،

 

واسه همین از خودش خواستم

 

و بهش گفتم : من فقط یه بنده‌ام ،

 

چیزهایی هست که تو می‌دونی و

 

من هیچ وقت نمی‌دونستم و شاید هیچ وقت هم نفهمم .


اتفاقاتی می‌افته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست ،

 

چشم‌های قاصر من قادر به دیدن اون چه پشتش هست ، نیست ؛

 

دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت و

 

مکتوم باقی بمانه و اسراری هست که شاید

 

دونستنش ، فهمیدنش ، تو ظرف ادراک من نگنجد .

 

اینو تو می دونی . 


پس واسه لحظه‌های دشوار به من قدرت تحملشو ببخش .

 

منو به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ،

 

همه چیز از سوی تو خیر مطلقه حتی اگر ظاهراً

 

 

همه چیز عذاب‌آور و دشوار باشه .



گاهی اوقات آرزوهایی داشتم و

 

تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمی‌شود .

 

راستش اولش حس خوبی نداشتم ،

 

دلم می‌گرفت ، شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه بود .


منو ببخش که یه وقتایی از سر بی‌صبری و

 

ناشکیبایی تو خلوت و تنهاییم

 

ازت می‌پرسم : آخه چرا ؟ ؟ ؟


وقتایی که هر چی فکر می کردم فکر

 

اسیر خاکم به هیچ جا نمی‌رسید .

 

دنبال دلیل می‌گشتم و دلیلی پیدا نمی‌کردم ،

 

پیش می‌اومد که با یه بغضی تو گلوم

 

تکرار کنم : آخه واسه چی ؟ چی می شه اگه ... ؟ 


یه وقتایی از سر بی‌حوصلگی و

 

فراموشکاری بهت گله می‌کردم ،

 

چقدر از بزرگواریت شرمنده‌ام که منو در تموم

 

لحظه‌های ناشکریم ، توی تموم لحظه‌های بی‌صبریم

 

با محبت تحملم کردی ، نه تنبیهم کردی نه

 

حتی ذره‌ای محبتت رو ازم دریغ کردی .

 

توی تنهاترین لحظات تنهاییم ، درست تو لحظه‌هایی

 

که فکر می‌کردم هیچ کس نیست ،

 

اون موقع که به این حس می‌رسیدم که چقدر تنهام ،

 

واسم نشونه می‌فرستادی

 

که : من خودم تا آخرین لحظه باهاتم

 

واسه تموم لحظات همراهتم .

 

من تنها بنده تو نبودم اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی .


تو تنهاترین و محکم‌ترین قوت قلب دل تنهامی .

 

تو طوفان‌های زندگیم تو ابتدا و اصل آرامشمی .

 

تو از من به من نزدیک‌تر بودی موندم

 

که چطور گاهی اوقات چشم‌های غافلم ندیدت

 

 

اما تو هیچ وقت حتی لحظه‌ای منو ترک نکردی .

 

روزهایی رسید که فکر کردم با من قهری

 

تو حتی در همون لحظه‌ها با همون فکر اشتباه

 

که حتی از به خاطر آوردنش شرمنده می‌شم

 

 

از من قهر نکردی و به خاطر این فکر کودکانه

 

نادرست طردم نکردی .


من دوستت دارم .

 

منو ببخش اگه قولم مثل خودم کوچیکه ،

 

اما دلم به بزرگی بی‌حد تو خوشه و پشتم به کمک‌های تو گرم .


از تو سپاسگزارم که با بزرگواری همیشه کمکم کردی .


تو همونی که هر وقت ازت یاد کردم ،

 

بهم امید بخشیدی ، تو یادت چیزی هست که

 

منو زیرو رو می‌کنه . غصه‌هامو می‌شوره

 

 

و دلشکستگی‌ها‌مو ترمیم می‌کنه ؛

چیزی که درهیچ چیز غیر از یاد تو نیست .


هر وقت خواستم ببینمت بی‌درنگ با مهربونی

 

در رو به روم باز کردی و نگاه نکردی گناهکارم .

 

حذفم نکردی من همیشه دست خالی به دیدنت اومدم

 

و تو همیشه با دست پر روانه‌ام کردی .


هر وقت صدات کردم طوری بهم جواب دادی

 

كه انگار مدت‌هاست منتظرم بودی ؛

 

هر وقت ندونسته از بی‌راه سر‌در‌آوردم

 

خودت منو صدا کردی ، گاهی با تلنگر

 

اتفاقات ساده روزمره منو از ادامه یه

 

راه غلط منع کردی . اما حتی اون وقتی که

 

ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم رو حفظ کردی .

 

تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده ،

 

به من از صفات و ذات چیزهایی ببخش

تا جسم خاکی من به روح آسمونی حتی شده یک سر سوزن نزدیک‌تر بشه .


به حافظه‌ام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن

 

 

از تو رو هیچ وقت از خاطر نبره ،

 

به اراده‌ام همتی ببخش تا استوار بر این عهد پابرجا بمونه .


ازت متشكرم خدای خوب من .



نظرات شما عزیزان:

میخواااامت
ساعت17:31---2 دی 1394
عجب وبلاگ توپی

یا تو یا هیچکس
ساعت17:18---2 دی 1394
عجب وبلاگ توپی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 2 دی 1394 ا 12:52 نويسنده : دختر بلوچ ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.